کمین کردن. (فرهنگ فارسی معین) : کنون گاه رزم است کین آورید به ترکان سرکش کمین آورید. فردوسی. کمین بر گذرگاه زنگ آورند تنی چند زنگی بچنگ آورند. نظامی ورجوع به کمین کردن شود
کمین کردن. (فرهنگ فارسی معین) : کنون گاه رزم است کین آورید به ترکان سرکش کمین آورید. فردوسی. کمین بر گذرگاه زنگ آورند تنی چند زنگی بچنگ آورند. نظامی ورجوع به کمین کردن شود
خصومت و ستیزگی و جنگ و جدال. (ناظم الاطباء). جنگیدن. نبرد کردن. رزم آزمودن: دل کینه ورشان به دین آورم سزاوارتر زآنکه کین آورم. فردوسی. اگر پیل با پشّه کین آورد همی رخنه در داد و دین آورد. (از العراضه). ، انتقام کشیدن. (فرهنگ فارسی معین) : چو کین آوری کین ستانی کنم شوی مهربان مهربانی کنم. نظامی. رجوع به مدخل بعد شود
خصومت و ستیزگی و جنگ و جدال. (ناظم الاطباء). جنگیدن. نبرد کردن. رزم آزمودن: دل کینه ورْشان به دین آورم سزاوارتر زآنکه کین آورم. فردوسی. اگر پیل با پشّه کین آورد همی رخنه در داد و دین آورد. (از العراضه). ، انتقام کشیدن. (فرهنگ فارسی معین) : چو کین آوری کین ستانی کنم شوی مهربان مهربانی کنم. نظامی. رجوع به مدخل بعد شود